۵۸- صید او شدم دردا که یار در غم و دردم نماندو رفت مار چو دود برسرآتش نشاند و رفت مخمور باده طرل انگیز عشق را جامی نداد و زهر جداییچشاند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را دربحر غم بماند و جنیبت براند و رفت …
۵۸- صید او شدم دردا که یار در غم و دردم نماندو رفت مار چو دود برسرآتش نشاند و رفت مخمور باده طرل انگیز عشق را جامی نداد و زهر جداییچشاند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را دربحر غم بماند و جنیبت براند و رفت …